حالا دیگر «شمرخوان» هم به گریه افتاده است
هنگامه غریبی است؛ لحظهای که «شمرخوان» تعزیه میگرید و تماشاگران را نیز به گریستن فرا میخواند؛ لحظه شهادت امام رسیده است…
به گزارش ایده رسانه، شبیهخوانی یا تعزیه یکی از شگفتانگیزترین گونههای نمایشی جهان است که بارها در وصف آن سخن رفته. نمایشی که هم محمود دولتآبادی و بهرام بیضایی و حسن فتحی را فریفته خود کرده و هم هنردوستان معتبر جهانی را همچون پیتر بروک و گوبینو.
حال اگر امروز به هر دلیلی امکان تماشای یک تعزیه ناب را نداریم، هیچ هم بد نیست که توصیف آن را به قلم اهل فن بخوانیم که از قدیم گفتهاند: «وصفالعیش، نصفالعیش».
پس در روز شهادت امام حسین (ع) که برای ما اسطوره آزادگی و نماد مبارزه با ظلم است، مروری میکنیم بر چگونگی ساخت و پرداخت یک اجرای تعزیه به روایت بهرام بیضایی.
این هنرمند و پژوهشگر در کتاب «نمایش در ایران» در شرح و توصیف چگونگی اجرای یک تعزیه نوشته است:
«بازی هنوز شروع نشده، سکو خالی است. هیچ پردهای تماشاگر را از صحنه جدا نمیکند. هیچ گونه زمینه نقشی یا صحنهآرایی خاصی برای بازی وجود ندارد. آنچه که هست، جزء تزیینات موقوفی ساختمان تکیه است؛ یعنی علم و کتلهای سیاه و سبزی که چند جا پایههاشان در زمین فرو شده است. شمایلها و بیرقها و آویزهای دیگری که با رنگهای تیره و تلخ از در و دیوار غرفهها آویخته است و نشانههایی چون پنجه و عماری که با تداعی خاطراتی به ذهن تماشاگر احساسات او را تحت تاثیر قرار میدهد؛ همه اینها یک فضای کلی و پر مهابت برای نمایش ایجاد میکند.
روی سکو یک طرف مقداری کاه خردشده ریختهاند و طرف دیگر، حداقل یک مسند از قبیل چهارپایه یا سریر یا نظایر آن هست که بعدها میفهمیم تنها شخص امام حسین یا قهرمان تعزیهی روز، روی آن مینشیند و این دلیل اهمیت اوست.
مقدمات شروع میشود. پس از ساعتی دفیله رفتن دستهها با علامتها و نشانههاشان، چند لحظه سکوت میشود. ناگهان دسته موسیقی آهنگ اندوهآوری را سر میکند. سپس همه شبیههای تعزیهی روز که پیشاپیش آنها معینالبکاء قرار گرفته، در یک صف و با نظم و حزن عمیق وارد تکیه میشوند و به کندی یکی دو بار دور سکو میگردند و نوحهای را به طور دستهجمعی میخوانند (این کار پیشخوانی نام دارد) و سپس همگی ـ در حالیکه معینالبکاء از آنها جدا میشود ـ از صحن تکیه خارج میشوند. معینالبکاء روی سکو میرود؛ حمدی میگوید و دعایی به «بانی» (یعنی تهیهکنندهی) مجلس و تماشاگران و غیره میکند و بعد خلاصهای از داستان تعزیهی روز را با تفسیر مختصر و نفرین کوتاهی ـ نسبت به غاصبان ـ همراه میکند (این کار حدیث کردن نام دارد). در این حال، شبیهخوانانی که باید کار را آغاز کنند، دوباره وارد شدهاند و در موضعهای خود قرار گرفتهاند ولی جاذبهی کلام معینالبکاء به حدی است که کسی متوجه ورود آنها نشده است.
پس از آخرین دعا به اشارهی چوبدست معینالبکاء، دسته موسیقی شروع به نواختن آهنگ پرشور و کوتاهی میکند و با توقف این آهنگ، نسخهخوانها تعزیه را شروع میکنند. نسخهخوانها عنوانهای خاصی دارند. از جمله «زنخوان» جوانی است که با صدای زیر نقش زن را بازی میکند و «بچهخوان» طبعا پسر و گاهی دختربچهای که یکی از کودکان اولیا را نشان میدهد ولی تقسیمبندی کلیتر و مهمتر مایه تاریخی دارد؛ آنها که جزء یاران امام هستند، به «موالفخوان» یا «مظلومخوان» و آنها که دشمانش را ایفا میکنند، به «مخالفخوان» و کلا به «اشقیاء» معروفند. این عنوانهای مطلق، معرف شخصیت و ذات این شبیههاست. عنوانهای جزییتری هم هست چون «امامخوان» یا «شمرخوان» و «مخالفخوان» و غیره… که همیشه به یاد بازیگر میآورد که مثلا «شمرخوان» است نه «شمر» و «مخالفخوان» است نه «مخالف» و دارد بازی میکند.
به هر حال این نمایش طی سالها مقداری قرار و سنت و یک گونه سبک بازی خاص به دست آورد. جای خاندان امام روی سکو است و جای لشکریانِ مخالف، عرصه محیط بر سکو. خاندان امام هیچگاه سکو را ترک نمیکنند چون در محاصرهاند. وقتی هم که روی سکو کاری ندارند، در گوشهای بیحرکت میمانند و تماشاگر حضور آنها را فراموش میکند.
وقتی یک «موالفخوان» سکو را ترک میکند، میدانیم که دارد میرود بجنگد یا بمیرد.
در این نمایش احتیاجات صحنهای ابعاد طبیعی را تغییر میدهد: گاه چند مجلس که از هم دورند، در طول و حتی به موازات هم ـ یکی روی سکو و دیگری روی عرصه محیط بر سکو ـ بازی میشود و مجلس بعدی بیفاصله در طاقنمای رو به روی سکو میگذرد.
گذشت زمان یا فاصلههای مکانی یا طی راه طولانی با یک یا چند دور گردش به گرد سکو نشان داده میشود و اگر یک شبیه از شهری به شهر دیگر رفت، کافی است که ضمن شعر آنجا را به نام تازهاش بخواند. از طرفی یک تشت یا دوستکامی آب و چند ساقه گیاه نشاندهنده دجله و نخلستان است و از طرف دیگر اسباب مجلس مانند شمشیر و سپر و نیزه و تسبیح و چنته و غیره همه طبیعی و واقعی است.
بازیگران «موالف» باید آواز خوش و رسا داشته باشند تا بتوانند لااقل مایههای سنتی نقش خود را خوب بخوانند ولی اشقیاء نمیخوانند و فقط محکم و بیپروا فریاد موزون برمیآورند. با وجود حس و حتی ایمان کامل و کافی بازیگر، کل بازیها و نمایش از واقعنمایی و طبیعیگرایی دور است.
تاکید و غلو در حرکات ـ چه برای نشان دادن معصومیت امامان و چه برای معرفی شقاوت اشقیاء ـ مایه اصلی کار بازیگران بوده و هست ولی این افراط، زننده نیست؛ چه هماهنگی در مجموع بازیها و زیبایی و نرمی حرکات از یک سو، و مایه حماسی نمایش از طرف دیگر آن را قابل قبول میسازد.
هر نسخهخوان اشعار خود را میداند و با این همه نسخه دستنویسی از سهم محاورهاش را در دست دارد؛ اگر جایی تردید کرد یا ماند آن را با کمال وقار بالا میگیرد و از رو میخواند.
معینالبکاء نیز نسخههای نقش تمام شبیهخوانها را همراه دارد که به شکل یک دستهی یک رطلی کاغذی مرتب کرده و به جلوی شال خود جا داده است.
این کار محض احتیاط است که اگر یکی از شبیهخوانها نسخه خود را گم کند، عوضش حاضر باشد، گاهی هم متن دستش است و اگر لازم شد، آهسته به آنها میگوید. سبک بازی و حرکات (چون لگد به زمین زدن و کف دستها را به هم کوبیدن) و تاکیدهای کلام بیشتر از نقالی میآید. اما قرارها: کاه بر سر ریختن و با دست روی ران کوبیدن نشانه عزاداری بر مرگ عزیزان است و مثلا در مقدمه صحنههای «شهادتخوانی» دست بردن زنان به طرف کاه به تماشاگر خبر میدهد که به زودی مصیبتی اتفاق میافتد.
هنگامی که یک سردار مخالفخوان به تنهایی از سپاه جرار خود صحبت میکند، با گشودن هر چه بیشتر دستها از هم و ایستادن بر پنجهی یک پا و به نعره گفتن کلمات چنین سپاهی را تصویر میکند. هنگامی که در صحنهی روشن تکیه از شب ظلمانی سخن میرود، در آغاز با حرکات کورمال و پاورچین خود، شب را به تماشاگر القاء میکنند و پس از آن تدریجا به بازی آزاد میپردازند.
برای نمایشِ جست و جو یا گم بودن در بیابان یا آزرده بودن از آفتاب، یک دست را بر پیشانی حایل آفتابی که نیست، میکنند و لحظهای با تکیه بر پنجهی پا سرک میکشند. یکی از حماسیترین قرارهای بازی در صحنههای «رجزخوانی» است؛ هنگامی که یک مخالف و یک «موالف» از طرفین سکو دلاوریها و اصل و نسب خود را به رخ یکدیگر میکشند، (بازمانده شاهنامهخوانی؟) و در این حال با حفظ همان فاصله هر چند یک بار دور سکو میگردند. جنگها و شهادتها همه در عرصهی محیط بر سکو ـ که جای اسب تازی نیز هست ـ اتفاق میافتد مگر شهادت شخص امام که روی سکو میگذرد. در جنگها گشتن دور سکو و کوس بستن و سپس حمله کردنها یک حالت نیمه رقصی دارد؛ به طور وضوح دیده میشود که نمیجنگند بلکه جنگ را یادآوری میکنند.
شبیهها به میزان طبل و سنج از رو به رو هم حمله میکنند و از کنار هم میگذرند و هنوز چند قدم نگذشته، باز میگردند و باز رو به رو میشوند (اما این حمله نیست، یک نوع آهسته بر پنجه دویدن نرم و میزان شده است) و بعد سر گام معین شمشیرها را نه به یکدیگر و بلکه به سپرهای یکدیگر میکوبند و فریاد میکشند. تعزیهگردان همیشه در محیط بازی است، شاید یکی دو بار بین نمایش به اشارهی دست او بازی معلق میماند و او به کوتاهی با مردم حرف میزند؛ آنها را به نکتهای حساس توجه میدهد یا همدردی و یا عبرت آنها را طلب میکند و دوباره به اشارهی دستش بازی از همان جا ادامه مییابد.
وقتی کسی به آخرین جنگش میرود، تعزیهگردان به او کفن میپوشاند یا خنجر را میکشد و به دستش میدهد، یا رکاب را نگه میدارد تا سوار شود، یا کاه بر سر بازماندگان میریزد، و اینها تماشاگر را از تخیل بیرون نمیآورد. مجروح شدن چنین است که شبیه کفنپوش حین جنگ و گریز از تکیه خارج میشود و دیگران در پی او، لحظهای بعد که در همان حال بازمیگردد کفن چاک چاک و پاره خونآلودی به تن دارد.
یکی از قراردادهای بازی تعزیه این قرینهی پر سابقهی ادبی است، که شبیه زخمی ـ که ضربات بسیار خورده ـ سوار بر اسب به تاخت از محوطهی تکیه خارج میشود و چند نفر هم به دنبالش، لحظهای بعد، اسب او بیسوار، با تیرهایی که بر بدنش نقش شده، بازمیگردد. بازگشتن اسب بیسوار از قدیم در ادبیات فارسی نشاندهنده مرگ سوار است. گاه مرگ یک شبیه با خارج شدن او در حال فرار در حالیکه قاتل به دنبال اوست، نشان داده میشود و گاه نسخهخوان که در صحن تکیه شهید شد، چند لحظه بعد به طوری که جلب توجه نکند، برمیخیزد و آهسته بیرون میخزد و شاید دوباره در لباس یکی از افراد سپاه مخالف بازمیگردد.
در لحظهی شهادت امام که گفتیم روی سکو صورت میگیرد، بنا بر سنت ده سپاهی مخالف، حلقهی محاصرهی امام را تنگتر میکنند و ناگهان بر او میریزند و در همان حال میمانند تا عمل قتل از چشم تماشاگران پنهان بماند. سپس «شمرخوان» در حالیکه خودش هم به صدای بلند گریه میکند و از مردم هم میخواهد که گریه کنند، به میان میرود و امام را شهید میکند.
در همان لحظه از آنجا که امام هست و دیده نمیشود، کبوتری به فضا پرتاب میدهند که هم معرف روح امام باشد و هم نمایشدهنده کبوترهایی که خبر قتل امام را بردند.
در لحظه محاصره امام ، اهل بیت او از سکو میگریزند و ابنسعد و سپاهیانش در عرصه محیط بر سکو آنها را تعقیب میکنند. دو صحنه شهادت امام و اسیری زنان و کودکان همزمان اتفاق میافتد.
ابنسعد و سپاهیانش در حالیکه خود گریه میکنند، زنان و کودکان را شلاق میزنند یا روی خاک، کشان کشان میبرند، در این حال چند تنی هم که سرهای از قبل ساخته را بر نیزه کردهاند، وارد میشوند. ناگهان معینالبکاء به روی سکو میرود، به اشاره دست او بازی و کمی بعد موج گریهها قطع میشود، او دعایی میخواند و برای همه بخشایش طلب میکند و وعده میدهد که در آخرت امام شفاعت آنها را خواهد کرد و احتمالا به کنایه خلعت و انعامی هم طلب میکند و نام و نشان تعزیه فردا را میگوید و با صلواتی مجلس را ختم میکند.
پایان خبر ایده رسانه
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "حالا دیگر «شمرخوان» هم به گریه افتاده است" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "حالا دیگر «شمرخوان» هم به گریه افتاده است"، کلیک کنید.